دریا، سرودهای از مجاهد شهید ساسان سعیدپور (مسعود) در زندان اوین
غروب آفتابی در کنار ساحلی خونرنگ یکی ساحل نشینی با دلی پردرد نظاره مینمود ان صحنه های غم
که ناگه جمع مرغان سبکبال سپید اندام خوشآوا زدند فریاد بپاخیز ای فرو بنشسته بر خارا
شبی اینگونه ظلمانی جدا افتادهای از صحبت یاران مگر آهنگ راهت نیست مگر عزم پگاهت نیست
مگر نشنیده ای گلبانگ طوفان را به خود بنگر ای ناظر جامه فکرت سیاه آمد در این سرداب قصد نداری جامهات شویی درین دریا
یا از این سردابه سرد و سکوت سهو پرکشی آنسوی ساحلها صدا نالنده پاسخ داد که ای مرغان دریایی
قصد دارم رهگذارمقصد فردای خود باشم وین ره دشوار را یکسر به پای جان بپیمایم یا که حتی مُهجه ام* را بر گل لاله بیفشانم
ولی بر گو چگونه، با کدامین توشه راهم را بیاغازم مرغ دریا پاسخش گفتا که ای ناظر بايدت برگیری از تن جامه خود را
وز آن پس با سبكبارى شتابى داخل دريا سپس با آن زلالین آب بشویی همه هر گرد و خاک تیره جان را
بدین سان اندک اندک تا شنا کردن فراگیری و بتوانی که با عفریت تن پولاد شب این خصم انسان سخت بستیزی
خلاصه گویمت ناظر که ره خود گویدت باید که چون آنسوی ساحلها
فراخیزی فراخیزی …