وقتی به آسمان مقاومت چشم می دوزیم، کهکشانی از ستاره گان را می بینیم، که، در سیاه ترین شبهای تاریخ ایران، آنچنان درخشیدند ، که نورشان همیشه فرا روی جستجوگران و پویندگان راه آزادی میدرخشد.
هادی صدیق مجاهدی دلیر و ستاره ایی از این کهکشان است
هادی صدیق از ستارگانی بود که تا همیشه خواهند درخشید ، جوانی محجوب و پرنشاط ، کم صحبت، با نگاهی جذاب و خنده هایی زیبا و ایمانی عمیق به مجاهدین و برادر مسعود!
هادی متولد نیشابور بود او در دوران انقلاب دانشجوی دانشگاه تهران بود و فعالانه در تظاهرات و قیام ضدسلطنتی شرکت میکرد، و بدین طریق گرایشی به سمت گروه های چپ پیدا کرده بود اما به مرور با شناخت مجاهدین به صف هواداران مجاهدین می پیوندد وسرانجام در شهریور ۱۳۶۰ به همراه 9 مجاهد خلق و ستاره گان شبکوب دیگر با فدیه جانش وفای به پیمان را تا پایان مهر می زند .
پیکر پاک آن مجاهدان قهرمان را اجازه دفن در گورستان عمومی شهر ندادند، و از آنجا که پدرش درویشی وارسته بود، در مزار سعیدابن سلام، از مقابر دراویش بزرگ، دفن شد
مادر وی؛مادر قایمی زنی بود با صلابت و قوی که با ما در زندان بسر می برد وی حدود یک ماهی قبل از سی خرداد در تظاهراتی در جلوی کمیته خمینی ملعون که آن روزها محل دادستانی و زندان بود به همراه چند تن دیگر از مادران و خواهر جوانی به اسم (ک) که مسئول مادران بود دستگیر می شود ؛ دو روز بعد اعلام می کنند که همه آزاد هستن به غیر از آن خواهر جوان! اما مادر با اقتدار و صلابتی که داشت فریاد می زند من این دختر جوان را در دست شما گرگها تنها رها نمی کنم یا او هم آزاد می شود یا من می مانم و این چنین بود که مادر ماند تا از دخترانش محافظت کند .
19شهریور ۱۳۶۰ هنگامیکه اولین گروه ستاره گان را در نیشابور اعدام کردند هادی تنها پسرمادر قایمی نیز در میانشان بود و ما نمیدانستیم خبر را چگونه به وی بدهیم و بعد دومین گروه در مهر ۱۳۶۰ . مادر مرتب می پرسید آیا هادی هم بوده و ما نمیدانستیم چه جوابی بدهیم سرانجام شبی همه دور تا دور مادر نشستیم و خواهری که با او دستگیر شده بود آرام با وی از هادی و دیگران گفت و ما در انتظار عکس العمل او ؛ اما او سر بر سجاده ای که همیشه روبرویش پهن بود گذاشت و حدود یک ساعتی تنها می گفت : خدایا شکرت ؛ خدایا شکرت که او را مسلمان بردی! و ما حیران که فرزندش اعدام شده و او این چنین شکر می کند ؟! سرانجام بعد از ساعتی سر برداشت و گفت میخواهید بدانید چرا شکر میکنم ؟ در اول انقلاب هادی کمونیست شده بود در سفری از تهران به نیشابور تصادف کرده و به کما میرود مدت حدود چند ماه در این حالت بوده و دکترها از وی قطع امید کرده بودند روزی در نماز گفتم : خدایا اگر قرار است پسرم را جوان ببری ببر رضایم به رضایت اما مسلمان ببرش . چند روز بعد هادی به هوش آمد و بعد از بهبودی هوادار مجاهدین شد . ومن بخاطر رستگاریش خدا را شکر می کنم و برای همین مطمین باشید که جلادان گریه مرا نخواهند دید و چنین نیز شد .
بعد از حدود شش ماه اولین ملاقات را در بهمن ماه به ما دادند در سالن بزرگ ساختمان محل ملاقات، ما هر کدام در گوشهای از این سالن به همراه خانواده ها بر زمین نشسته بودیم مادر در گوشه ای چشم بر در دوخته اینک چه کسی به ملاقاتش خواهد آمد ؟! به ناگهان خروشی از پدر صدیق (که فرهنگی و درویشی وارسته بود) برخاست :
ربنا آتنا سمعنا منادیا ینادی للایمان!
ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
این آخرین فریاد پسرت در میدان تیر بود، همچنان که صدر وصیت نامه اش نوشته بود .
همسرم بدان که فرزند رشیدت با افتخار و استواری رستگار شد و همچون خودت مقاومت کرد، پس هیچ غم به خود راه مده . و این صدای پدر بود که چنین می خروشید و لرزه بر پیکر دژخیمان انداخت
دژخیمان در برابر مادر قائمی همیشه با حالت دست به سینه، می ايستادند و در سلام کردن به او همیشه پیشقدم بودن و البته که او هیچگاه پاسخ سلام آنها را نمیداد.
درود بر مجاهد شهید هادی صدیق و همه جاودانه فروغها و ستاره گان کهکشان آزادی مردم ایران