هنگامیکه عربده کشی و فحاشی های تواب تشنه به خون ایرج مصداقی روانپریش ومامور برونمرزی اخوندی را دیدم ،آنجائیکه بی وقفه با گاو گند چاله دهانی ؛ به الماس این مقاومت و زندانیان سیاسی سابق ؛جنایتکار؛ خطاب میکرد!
یاد زندان افتادم که داود لشگری وبقیه شکنجه گران ، باهمان کلمات وبا همان نوع عربده کشی خطاب به ما میگفتند که باید تکلیف خودتان را با رجوی جنایتکار مشخص کنید که درکدام طرف هستید. البته آنها این آرزو را با خودشان به گور بردند و مصداقی خائن نیز چنین آرزویی را با خود به گور خواهد برد.
آری ؛ مدت سیزده سالی را که در زندان گذراندم بیشمار زندانیانی بودند که از پیش من برای اعدام برده شده بودند. همه آنها دو وجه مشترک داشتند یکی نفرت ازحکومت آخوند ی ودیگری عشق به سازمان و بالاخص مسعود.
تصویر این شهدا یکی یکی از مقابلم رژه میرفتند. این همه تصویر باورکردنی نبود. نمی دانستم که از کدام شهید بگویم که جفای به دیگری نباشد. تصمیم گرفتم که از اولین شهید و آخرین شهیدی که از میان ما بردند بنویسم.
من در ۱۶ آذر ۶۰ به اوین سلول ۷۴ بند ۲۰۹ برده شدم و در آنجا با یاسر آشنا شدم که هر دو پایش تا زانو پانسمان شده بود و برای جلوگیری از پخش بوی عفونت پایش، به اصرارش بچهها روی پانسمان را بامشمایی پوشانده بودند.
یاسر دانشجوی دانشگاه پلیتکنیک بود ودر خیابان ؛ حزبالله ای های دانشگاه وی را شناسایی و دستگیر کرده بودند. درجیبش کاغذی که روی آن نام ۸ نفر نوشته شده بود،یافتند. وی را مستقیما به اوین بردند تا نام واقعی و آدرس آنها را در بیاورند.
اما یاسر برخلاف مصداقی خائن به پیشنهاد نشستن در ماشین گشت پاسداران جهت شکارمجاهدان نه گفت وبه زیر شکنجه برده شد و آدرس آنها را نیز لو نداد و خودش نیز تا زانو گوشتی به پایش نمانده بود. یاسر را ۵شنبه ۲۰ آذر به بی دادگاه بردند ومحکوم به اعدام شد.
روز جمعه که از خواب برخواست گفت ” دیشب خواب دیدم که در یک باغ بزرگی هستیم و پدر طالقانی برای ما صحبت می کند وگفت من این یکشنبه اعدام خواهم شد. اما من ایمان دارم که برخی ازشما آزاد خواهید شد و سرنگونی نظام را خواهید دید و وقتیکه به سازمان وصل شدید، سلام مرا به مسعود برسانید”. او یکشنبه ۲۳ آذر اعدام شد.
آخرین اعدامی که از پیش من رفت و به طناب دار بوسه زد محمد سلامی بود که در فروردین ۷۳ اعدام شد.با محمد چند ماهی بعد از دستگیری دومش هم بند بودم. وقتیکه اسمش را با کلیه وسایل خواندند میدانستیم که برای اعدام میبرندش.در حالیکه همه بند به ماتم فرو رفته بود خودش سرحال و بشاش بود و میخندید و سعی میکرد با تکرار هجویات موسوی اردبیلی ؛ غم را از چهره ما بزداید. همه جمع شدیم در یکی از اطاق ها و او شروع به صحبت کرد و در پایان گفت ” امیدوارم شما روزی را ببینید که ارتش آزادیبخش با تانک قبر خمینی دجال را نابود کند.حالا که میروم اعدام بشوم از این ناراحت هستم که اعدام من حتی برای لحظه ای هم که شده باعث شود که اشک در چشمان مسعود و مریم بنشیند.”
آری ؛ عربده های مصداقی خائن مرا به یاد عربده های داود لشگر ی در زندان میاندازد که بر علیه مجاهدین و بالاخص گوهرهای تابناک آن مسعود و مریم میکشید و میخواست به زعم خودش بچه ها را از آنها ببراند .
مصداقی ،خائن به خون زندانیان اعدام شده، ادامه دهنده راه داود لشگری در خارج از کشور است. راستی داود لشگری دو بار به گفته خود مصداقی جانش را از مرگ و اعدام نجات داده بود. بار اول در روز ۸ مرداد. مصداقی در صفحه ۱۲۷ جلد سوم کتاب خاطرات زندانش نقل می کند :
“ما را چشمبند زنان از انفرادی به طبقه اول میبرند،جاییکه بعدها فهمیدم که محل دادگاه بود. در آنجا داود لشگری با عصبانیت میگوید که آنها را به سلولهایشان برگردانید چرا این ها را آوردید”.
در صفحه : ۱۲۸” چند دقیقه که از آمدنم به سلول گذشته بود،درب سلول باز شد و داود لشگری در آستانه درب ظاهر شد و با لحنی تمسخر آمیز گفت آقا ایرج اتهامات چیست؟گفتم مجاهد. سرش را تکان داد وگفت چشمبند بزن و بیا بیرون و بلافاصله درب سلول هر هفت نفر ما را باز کردندو مارا به بند سابقمان برگرداندند وبقیه زندانیان انفرادی را به یک فرعی بردند “.
مصداقی درادامه در صفحه ۱۳۱ مینویسد : “حسین حقیقت گو ومهشید رزاقی از دیگر شهدای این روز بودند که هر دو را لشگری از سال ۶۱ به خوبی میشناخت و خودش آنها را راهی دادگاه کرده بود”.
راستی جای شگفتی ندارد که چرا مصداقی که مانند اینها از سالها قبل برای داود لشگری شناخته شده بود و همان روز در سلول انفرادی در برابر سوال اتهام به داود لشگری میگوید مجاهد ! چرا به دادگاه برده نشد! با توجه به اینکه در اولین روز دادگاه هرکه به دادگاه رفت اعدام شد ؛ از جمله زندانیان مشهدی ؛ ملی کش ها و ۹نفر از بند ما.
دومین موردی که ناجی به داد مصداقی میرسد دوشنبه ۱۰ مرداد بود.در صفحه ۱۳۷ مینویسد :
” روز دوشنبه ۱۰ مرداد حوالی ساعت ۱۰ بامداد ؛ لشگری و پاسداران بند ضمن سرکشی به همه اتاق های بند نام کلیه زندانیان محکوم به بیش از ده سال را یاداشت کردند. دراتاق ما لشگری از همه افراد محکوم به بیش از ۱۰ سال خواست کنار من بنشینند و از پاسدار خواست نام همه را بنویسد.
من آخرین نفر بودم قبل از رسیدن به نام من به پاسدار بند گفت تمام شد. برویم اتاق بعدی. من ضمن اعتراض از جایم برخواستم و رو به لشگری گفتم من هم ۱۰ سال محکومیت دارم چرا نام مرا ننوشتی؟در حالیکه دستم را گرفت به شدت به ته اتاق پرتابم کرد گفت، خفه لازم نکرده وبه سرعت اتاق مارا ترک کردند. بدین ترتیب نام کلیه کسانی را که بین ۱۰ تا ۱۵ سال محکومیت داشتند یاداشت کردند. من تنها فردی بودم که با صلاح دید لشگری از این قاعده مستثنی شده بودم”.
راستی خائن، هم اتاقی های تو همه اعدام شدند ، درحالیکه ازمظلوم ترین اعدامی های بند بودند که همه در آن مقطع ازکم سن و سال ترین زندانیان بودند و به آنها به جهت سن کم ؛ صغری می گفتیم . عبدالله بهرنگی یکی از هم اتاقی های تو وقتی به تو گفت “به نظر من بچه های حکم بالا را اعدام میکنند” (صفحه ۱۳۵) تو آسمون و ریسمان را به هم بافتی که این طور نیست .
راستی مزدور، داود لشگری مسئول امنیتی زندان گوهردشت که این مسئولیت را با ددمنشی وسرکوب بیرحمانه زندانیان بدست آورده بود چرا حاضر نشد تو اعدام شوی؟
آیا این نمی تواند نشان دهنده این باشد که همکاری تو با وزارت اطلاعات چیز جدیدی نیست و ریشه در گذشته ات دارد؟
admin
April 25, 2021 at 12:15 pmبهتره این مزدور یک بار فیلم اسب کهر را بنگر رو خوب تماشا کنه
مطالب مشابه
پسرمنه! …پسر من
شعر خاطره دارم
گفتگو با آقای پرهام ملیحی از زندانیان سیاسی دهه شصت