سیامک سعیدپور
شاهرخ عزيزم، دوست ، همبازى ، فاميل و همچون برادر كوچكم بود كه دوران نوجوانى را در خيابان هاى بانك رهنى تهران و بخصوص كوچه شب بو كه خانه شان بود سپرى ميكرديم و در همين روزها در سن ١٥ سالگى در تيرماه سال ٦٠ او را در منزل همراه با پدرش دستگير كردند ، پدر بعد از چندى آزاد شد اما شاهرخ نازنين را پس از هفت سال و دو ماه زندان و شكنجه در قتل عام زندانيان سياسى در زندان اراك حلق آويز كردند ، سال ٦٦ كه از زندان آزاد شدم و راهى ارتش آزاديبخش بودم ، يك تابلوى كوچك ويتراى با دستان خودش در زندان درست كرده بود هنگام ملاقات از طريق مادر نورى برايم فرستاد كه تصوير كبوتر آزادى در حال پرواز بود و زيرش نوشته بود ” به ستاره ها به باران برسان سلام ما را”