شهریاران را چه پیش آمد هزاران را چه شد

محسن زادشیر - زندانی سیاسی دهه شصت

محسن زادشیر-۱۲ اسفند ۱۳۹۹

آن شب قبل از شام جلسه مسئولین اتاق‌ها برگزار شد و من هم به عنوان مسئول اخبار بند ها گزارش ماوقع اخبار را دادم به اضافه تاکید بر نظر خودم که مبنی بر اعدام های دسته جمعی داشت با نمود های مشخص بیان کردم ( این خبر ها و تحلیل را قبلا هم در جلسه ای با همین افراد گفته بودم ولی نظر جمع بر این بود که فعلا پخش نشود) و در نهایت جمع مسئولین اتاق ها این مسئله را قبول کردند و قرار شد به اطلاع همه افراد بند رسانده شود و من هم مسئول رساندن این موضوع به بند های دیگر شدم.

در پایان نشست رحمان به عنوان مسئول بند گفت:

“بچه ها از این لحظه به بعد هیچ حرکت و اعتراض جمعی نخواهیم داشت. تمام مسئولیت ها ملغی می‌شود و هر کس بر اساس آرمان ، ایده و ایمان خود تصمیم می گیرد. خط سرخ, بر اساس تصمیم جمع مسئولین, همکاری اطلاعاتی است. در اینجا طاهر گفت

 من از اعتماد تک تک بچه ها ممنون هستم تلاشم بر این بود که بتوانم در پیشبرد اهداف جمع و اعتلای مناسبات بچه ها با تمام توان و ایمانم نیرو بگذارم. دوران خیلی خوبی در کنار هم‌به عنوان مسئول بودیم. ختم جلسات را با فالی از حافظ به پایان میبریم “

سکوتی مطلق بود ‌و طاهر شروع کرد به زمزمه کلماتی و شاید سوره ای از قرآن. سپس این شعر را از دیوان  حافظ خوند.

“ هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث‌ دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد”

گویا دیروز برای من امروز شده است، در آن  لحظه که من ایستاده و به دیوار پنجره دار تکیه داده بودم و خیره شده بودم به دهان طاهر و اینکه این عجب فالی است، طاهر مکث کرد و فکر می‌کنم قبل از اینکه بخواهد حافظ را بخواند غرق در این بیت شده بود

“ دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد”

این قطعه شعر چنان همه را به خود کشاند برای لحظاتی که من هم مانند بقیه شاید آینده امان را به تصمیم نشسته بودیم همانگونه که اعتقاد داشتیم که « اتاق بازجویی و زیر شکنجه محل تصمیم گیری نیست»

“ دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

صبا بر سر آن زلف از دل مرا بینی

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد

چو‌ گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری

که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

غبار راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگار نسیم صبا نگه دارد”

طاهر اولین نفر بود که ایستاد و نفر بغل دستی اش را بلند کرد و در آغوش کشید و بوسید و بقیه شروع کردند به بغل کردن و بوسیدن یکدیگر . به مناسبت های مختلف طی هفت سال یکدیگر را بغل کرده بودیم و بوسیده بودیم اما آنشب از نوعی دیگر بود

آخرین دیدار به شعف بود و شور قبل از آنکه آخرین وداع صورت گیرد

شهریاران را چه پیش آمد هزاران را چه شد

محسن زادشیر

۱۲ اسفند ۱۳۹۹

 

    نظر خود را درج کنید

    Your email address will not be published.*